ஜ۩۞۩ஜدختــــر زمــــستانஜ۩۞۩ஜ
دیگــر عشــق را باور نمــی کنم! ایــن واژهـ را بــ ِ لجــن کشیــده ایــد
|
شاخه ها پژمرده است
سنگها افسرده است...
روي ناله غم نياميخته بارنگ غروب...
اي تراود زلبم قصه سرد
دلم افسرده در اين تنگ غروب...
مراصدبار از خود برانی
دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی
دوستت دارم
چه سود از مهر ورزیدن
چه حاصل از وفا کردن
مرا گر لایق بدانی یا ندانی
نظرات شما عزیزان: